🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل ۷۴ : شراب از دست خوبان سلسبیلست

(ثبت: 164933)

شراب از دست خوبان سلسبیلست

و گر خود خون میخواران سبیلست

نمی‌دانم رطب را چاشنی چیست

همی‌بینم که خرما بر نخیلست

نه وسمست آن به دلبندی خضیبست

نه سرمست آن به جادویی کحیلست

سرانگشتان صاحب دل فریبش

نه در حنا که در خون قتیلست

الا ای کاروان محمل برانید

که ما را بند بر پای رحیلست

هر آن شب در فراق روی لیلی

که بر مجنون رود لیلی طویلست

کمندش می‌دواند پای مشتاق

بیابان را نپرسد چند میلست

چو مور افتان و خیزان رفت باید

و گر خود ره به زیر پای پیلست

حبیب آن جا که دستی برفشاند

محب ار سر نیفشاند بخیلست

ز ما گر طاعت آید شرمساریم

و ز ایشان گر قبیح آید جمیلست

بدیل دوستان گیرند و یاران

ولیکن شاهد ما بی‌بدیلست

سخن بیرون مگوی از عشق سعدی

سخن عشقست و دیگر قال و قیلست

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا