🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

(۳) حکایت آن دیوانه که ازو پرسیدند که درد چیست : یکی پرسید ازان دیوانه مردی

(ثبت: 181583)

یکی پرسید ازان دیوانه مردی

که چه بوَد درد چون داری تو دردی؟

چنین گفت او که دردآنست پیوست

که چون باید بُریده دست را دست

و یا آن تشنهٔ ده روزه را نیز

چگونه آب باید از همه چیز

کسی را هم چنان باید خدا را

ترا گر نیست این این هست ما را

همی درد آن بوَد ای زندگانی

که چیزی بایدت کانرا ندانی

ندانی آن و آن خواهی همیشه

ندانم کین چه کارست و چه پیشه

جز او هرچت بود باشد همه پیچ

که آن خواهی و آن خواهی دگر هیچ

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا