🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 *آدم زیادی!

(ثبت: 260690) خرداد 25, 1402 
*آدم زیادی!

ای فاقد شمّ اقتصادی
در جامعه ، آدم زیادی

محکوم به سرنوشت محتوم
در کسوت کارمند محروم

سی سال ، شبانه‌روز ، کندی
جان، تا که به ریش خودنخندی!

مانند شکر ، در آب ، تحلیل
رفتی ، پسر تو کرد تحصیل

مو ، گشت سپید ، بر سر تو
از بهر جهیز دختر تو

یک عمر ، مواجب اداره
دادی همه بابت اجاره

نه کفش و نه جامه نوت بود
گر بود ، دوچرخه خودروت بود

نه سکه ، نه اسکناس داری
یک دست فقط لباس داری

آنی که نخورده میوه ی فصل
یک وعدۀ سیر نسل در نسل

گاهی که غذای سیر خوردی
نانِ جو ِ بی ‌پنیر خوردی

روزی که غذا عدس پلو بود
ریشت به هزار جا گرو بود

تفریح تو در جهان فانی
بوده‌ست فقط کتابخوانی

سودی که تو را کتاب آورد
این بودکه چشمت آب آورد!

در دوسیه ی سوابق تو
یک حکم نبود لایق تو

آورد زمانه در ستوهت
نفزود به پایه و گروهت

آقای شریف کارفرما
یکدفعه نگفت: هان! بفرما:

این کیسه برنج توی انبار
منهای حقوق، مال سرکار

پاداش خلوص و صدق و صافی
کی داد تو را حقوق کافی؟

تا آن که برای روز پیری
هنگام کهولت و اسیری

در چنتۀ خود کنی پس‌انداز
تاخودنشوی به فقر دمساز

هر چند به دوره ی تقاعد
فقر است هماره در تصاعد

از کار تو روزگار بی پیر
بنگر که چگونه کرد تقدیر

پابست ودهان،گشاددستت
دفترچه ی بیمه داد دستت

با تیر بلا نشانه‌ات کرد
راهی به مریض‌خانه‌ات کرد

افزود تو را به جمع آفات
باپوکی استخوان،پروستات

همراه فشار خون، رسیده
در خون، نمکت به آب دیده

توی شکم تو کرده بلوا
با سنگ مثانه سنگ صفرا

با قند و کلسترول که داری
کی پلک به روی هم گذاری

یک گوشه دلت، هزارزخمست
سرتاسر چهرۀ تو اخم است

عمر تو رسیده فوق پنجاه
ایام حیات گشته جانکاه

از فرط فشار و نادرستی
هرعضو شده دچارسستی

مفلس شده‌ای در این زمانه
نه خرج عمل(!) نه خرج خانه

آنی که ز فرط بد بیاری
خودهم شده‌ای زخودفراری

ای بوده هماره یار «شاطر»
چون او به زمانه بار خاطر

در زندگی‌ای چنین اسفبار
خود را زچه کرده‌ای بدهکار

درشرع که شبه فرض،قرضست
اما نه برای چون تو فرض است

این گونه که زیر بار وامی
معلوم بود که بی دوامی

گیرم به سلامتی چو مُردی
تشریف از این دیار بردی

غیر از بدهی که می‌گذاری
میراث گرانبها چه داری؟

القصه در این اواخر کار
در وادی قرض، گام مگذار

بر بند دو دیده ی طلب را
بنشین،بشمار روز و شب را

آنگونه بزی که دلپسنداست
شایستۀ فرد کارمند است

اینجا که به ارزنی نیرزی
نگذار به گور خود بلرزی!

 

 

 

نقدها
  1. *دادند خبر «حسین آهی» آمد! ………………..

    استاد فقید «حسین آهی» ادیب ، شاعر و عروضی برجسته ، فقط معلم ادبیات نبود ؛ بل معلم دریادل و آیینه ضمیر اخلاق هم محسوب می شد.انسانی صبور ، آرام ، گشاده رو و گشاده دست ؛ اهل مزاح و شوخی باردی و در عین حال مؤمن و معتقد به ارزشهای انسانی بود…..از گشاده رویی استاد آهی همه ی آنان که با او محشور بودند خبر دارند ؛ اما شاید خبر انفاق ها ، بخشش ها و گشاده دستی های او را نشنیده و یا کمتر شنیده باشند.یک شمّه از گشاده دستی های استاد فقید این که چهار سال پیش به هنگام بستری شدن همسر مهربانش در بیمارستان وقتی از سوی «بنیاد دعبل» کمک مالی شایان توجهی برای ادامه ی درمان همسرش شد و او از پزشکان شنید که همسر مهربانش روی بهبود نخواهد دید و به علت ابتلاء به بیماری مهلک سرطان آسمانی خواهد شد ، با صلاحدید پزشکان کلّ آن مبلغ را برای ادامه ی درمان بیمار هم اتاقی همسرش ـ که هیچ نسبتی با وی نداشتند و گفته بودند بیماری اش معالجه خواهد شد ـ اختصاص داد…..
    باری ؛ من اولین بار در سال پنجاه وشش بود که استاد حسین آهی را در انجمن ادبی صبای کاشان دیدم.او همراه با خانم سپیده ی سامانی ـ غزلسرای برجسته و دختر استادان فقید شعر و ادب خلیل سامانی(موج)و رباب تمدّن ـ به کاشان آمده بودند.استاد فقید مصطفی فیضی رییس وقت انجمن ادبی صبا در معرفی و تعریف وتمجید از استاد حسین آهی سنگ تمام گذاشت و بیش از آن مقدار را استاد حسین راجع به شاعر همراهش سپیده ی سامانی بیان نمود.استاد حسین و خانم سامانی در آن جلسه از انجمن ، غزلهایی بس فاخر و زیبا خواندند که بسیار مورد توجه اعضای انجمن قرار گرفت.به یاد دارم که سیدرضا محمدی نوش آبادی شاعر معمّر و امّی و طنّاز کاشانی به مناسبت حضور استاد حسین و خانم سامانی در انجمن ادبی صبا ، رباعی ذیل را فی البداهه سرود و تقدیم آنان کرد:
    دادند خبـــر «حسین آهی» آمد
    آن زبده ادیب فحل و داهی آمد

    بــا همرهی «سپیده ی سامانی»
    با زور نه بلکه دلبخواهی آمد!

    من استاد حسین را دیگر ندیدم تا این که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در سال شصت به عنوان مشاور ادبی مجله ی جوانان امروز در تهران مشغول به خدمت شدم.یک روز از استاد فقید مشفق کاشانی که به دفتر مجله تشریف فرما شده بود جویای حال استاد آهی شدم.استاد مشفق فرمود: حالش خوب است و مثل همیشه در انزوا به کارهای تحقیقاتی اش ادامه می دهد.سپس افزود:در صفحه ی شعر این هفته ی مجله ، اثری از آقای رضا عبداللهی دیدم ؛ آیا با او در ارتباطی؟ گفتم: بله ؛ او هرماه یکی دوبار به دفتر مجله می آید.استاد مشفق فرمود:از او جویای حال آهی شو که نسبت فامیلی باهم دارند و گویا باهم پسر خاله اند.بسیار خوشحال شدم و پس از رفتن استاد مشفق ، با رضا عبداللهی تماس گرفتم وقرار گذاشتیم تا همراه او که رفیق گرمابه وگلستان استاد آهی بود به دیدنش بروم.آدینه روزی با عبداللهی به دیدن استاد آهی رفتم که بسیار خوشحال شد و دقایقی از خاطرات سفر به کاشان گفت…..از آن به بعد استاد آهی را بیشتر در مجامع ادبی ؛ بخصوص حوزه ی هنری می دیدم و از مؤانست با او مستفیض و مستفید می شدم.رحلت او ثلمه ای جبران ناپذیر به شاکله ی ادبیات معاصر وارد کرد.روح بلندش شاد ونام و آثارش زبانزد و جاودان باد.

  2. *به نفع ما نبود پرکشیدن …………………
    (*اثری فاخر از : اشرف گیلانی.)

    به نفع ما نبود پر کشیدن به ما کشیدگیّ پر نیامد
    برای بدرقه –پس از شکستن- به جز لجاجت خطر نیامد

    سر بریده مانده بود و درّه! رسیده ام به قلّه تا بمیرم
    شب ادامه دار ِ تا ابد شب! شبی که کم نشد که سر نیامد

    به نفع ما نبود پرکشیدن ، پرنده با بهار تا نمی کرد
    سوار را ندیده سر بریدند ، غبار با سوار تا نمی کرد

    کجاست آن ستاره ی دل آشوب؟ که گفته بود شب،ضرر ندارد
    که مشت ِ ماه ِ با ستاره های ِ شب ِ ادامه دار تا نمی کرد!

    رَحِم اجاره کرد سایه تا بعد ، تمام راه نطفه را ببندد
    مسیر را به سمت دره پیچاند که اشتباه، نطفه را ببندد

    به نیت دخول، جاده را بست اشاره ی به کوه را بلد شد
    نشست پشت ابر تا که شاید ، دوباره ماه نطفه را ببندد

    برای رنج ابرها دلم سوخت که درد زایمانشان عبث بود
    شب ادامه دار بی سر و ته! شبی که آرزوی مرگ، بس بود!

    نه حوض مانده بود و عکس ماهی ، نه ماه مانده بود تا بزاید
    خبر رسید و شانه ها شکستند: که تا سقوط ابر، یک نَفَس بود!

    بلندتر شدم که پا بگیرم ، زبان سایه رفت در دهانم
    اشاره کرد: هیس! حرف کافی ست! تمام شد جسارت بیانم

    کدام لکّه ی ندیده آب است؟ کدام لکّه وحشت سراب است؟
    چقدر تشنه بود دستم اما ، شکسته بود خواب استکانم!

    گذشته آب از سر بریده ، هوار روزگار را شنیدیم
    بلندتر شدیم تا بخندیم که هق هق بهار را شنیدیم

    به نفع ما نبود پرکشیدن ، همین که خواستیم پا بگیریم
    همین که بال هایمان به هم خورد ، صدای انفجار را شنیدیم!

    • اشرف

      خرداد 27, 1402

      ارادتمندتان هستم

نظرها
  1. غلامحسین جمعی

    خرداد 25, 1402

    درودو سپاس بزرگوار

    دستمریزاد عزیز زیبا و قابل تامل است گرامی

    🙏🙏🙏🙏

    • استاد جمعی عزیز و گرانمهر را درودها…..از حسن رویکردتان ممنونم.

  2. طلعت خیاط پیشه

    خرداد 25, 1402

    درود بر شما بزرگوار
    استاد خوش عمل کاشانی ارجمند
    مثل همیشه زیبا و خواندن
    درپناه خدا از هر گزندی در امان باشید
    👏🌹👏🌹👏🌹👏🌹👏💐🌿🍃

    • مهین بانوی شعر و ادب پارسی را درودها…..از حسن توجه تان ممنونم.

  3. معین حجت

    خرداد 25, 1402

    درود استاد خوش عمل بزرگوار …
    با زبانی ساده و دلنشین دردهای قشری از جامعه را به نظم در آورده اید، اما استاد جان ما که شنیدیم و خودمان نیز به شکلی دیگر درگیریم لیکن ای کاش مسولین محترم نیز گوش شنوایی داشتند …
    در ضمن تمام خاطراتی را که به اشتراک می گذارید با علاقه فراوان می خوانم و لذت می برم …👏👏👏💐💐💐

    • استاد حجت عزیز را درود می فرستم.متأسفانه قشر کارگر و کارمند همیشه تحت فشار بوده اند و هستند…..از حسن استقبالتان سپاسگزارم.

  4. برهان جاوید

    خرداد 25, 1402

    درود استاد خوش عمل گرامی

    چقدر این اثر تلخ و واقعی بود و دامن گیر اقشار کثیر جامعه

    درود بر شما و این اثر ناب
    👏👏👏👏❤️❤️❤️🌹🌹🌹

    • درود و عرض ارادت حضرت برهان جاوید عزیز و گرانمهر.از حسن نظر بلند و صائبتان ممنونم.

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا