🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
ای کاش بباری به سرم ابر بهاری
هم بر سر من هم به سر شهر بباری
من گمشده ی خویش در این شهر ندیدم
دیگر به دلم نیست خدا صبر و قراری
مانده به گلو بغض غریبانه ی غربت
باران سِرِشک می چکد از ابر بهاری
من در پی او شهر به شهر رفتم دیدم
او رفته از آن شهر پی دیدن یاری
من دلشده ی دلبری و دلبر من هم
خود دلشده دلبری و روی نگاری
ای وای بر آن صید گرفتار که صیاد
دل کَندِه از آن رفته پی صید و شکاری
یا رب تو بیافزا به دلش مهر من زار
شاید که به یاد آورد از قول و قراری
شبگرد سر کوی توام دلبر شیرین
آن رفته ز خاطر که تو در یاد نداری
محمد رضا شرعی
شبگرد
بهار ۹۹
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
آبان 4, 1401
درود بر شما جناب شرعی گرامی
زیبا سرودید
پیروز باشید
💐🙏🙏🙏👏👏👏👏
پاسخ
آبان 4, 1401
استاد ارجمند
ادیب فرزانه
سپاس از بذل محبت شما .
سپاس .
پاسخ
بستن فرم