اهورا (درویش) دولتی
دی 25, 1395

سلام بانو
یکبار هم بازبان پدری دوست داشته باشید این پدر چه هیزم تری به شما فروخته
یکبار هم به زبان پدرها فکر کنید .نه زلزله میاد ونه آسمون به زمین میاد من تضمین میکنم

الفبا رو از زبان پدر حتما یاد بگیرید . بیچاره پدر آواره پدر دربدر پدر اگر یک لحظه اشک پدر در خلوتش راببینی ویا اینکه پدر چقدر بی صدا میشکنه در مورد فرزندش زبان پدری را حتما می آموختید

پاسخ
- آرزو نوری
  دی 26, 1395
  
  سلام و عرض ادب
  
  باور کنید برای من، بعد از فرزندم عزیزترین موجود جهان پدرم است. تکیه گاهی محکم با قلبی مهربان. اما واقعیت این است که زبان….زبان مادری است. کودک از مادر زبان می آموزد. تا همین اواخر این امر را فقط شنیده بودم اما حالا که فرزندم دارد سعی می کند حرف بزند و کلمات را بیش از هر کسی به تقلید از من تکرار می کند با اینکه ساعات کمی پیش من است متوجه شده ام زبان …. زبان مادری است. و البته تاکید بر زبان مادری تاکید بر وطن است و علاقه به خاک.
  
  پاسخ
دنیا تیموری
دی 26, 1395

سلام آرزو ی عزیز

خیلی زیبا و بکر سروده ای

پاسخ
- آرزو نوری
  دی 26, 1395
  
  سلام عزیزم
  
  فدات
  
  پاسخ
طارق خراسانی
دی 26, 1395

سلام و درود بر آرزوی عزیز

زیبا سرایی کار شماست

در پناه خدا سلامت باشی

پاسخ
- آرزو نوری
  دی 26, 1395
  
  و شرمنده کردن کار شما ….
  
  ممنونم استاد
  
  پاسخ
جلال پورسلیمانی
دی 26, 1395

سلام بانوی مهربان

زیبا سروده اید

مهرتان پایدار

پاسخ
جواد مهدی پور
دی 27, 1395

درود بر شما بانو نوری گرامی

زیبا سرودید

مرحبااااااا

پاسخ
نگار حسن زاده
دی 27, 1395

آرزو بانوی عزیز و نازنین

مثل همیشه زیبا و هنرمندانه

خدای بزرگ حامی و حافظ فرزند عزیزتون باشه

درود بر شما

موفق باشید

پاسخ

بستن فرم

سلام و درود

بسیار زیباست

سپاس از حضورتان

لذت بردم

شادکام باشید

در پناه خدا

ثبت نام در شعرپاک

کنار دوده ی سیگارَت بخار چای پریشان بود
دلیل قُل قُلِ قلیانت عبور از شب تهران بود

بر استکان اساطیرت شکوه دولت شاه عباس،
در ابروان کمانگیرت نشان آرش دوران بود

به قهوه خانه ی چشمانت چه پرده ها که نمی خواندم
که نقش رستم دستانت پر از حماسه ی پنهان بود

پیام قصه ی تهمینه، درام رستم و سهراب است
تمام غُصه ی آئینه فریب خوردن انسان بود

در این شبانه ی جنجالی میانِ پرده ی نقالی
ببر مرا به همان حالی که عشق مرشد شاهان بود

تمدنی و مباهاتی، نگاره ها و عماراتی
که تخت سلطنت جمشید در اوج کوه نمایان بود!

و داریوش خردمندی، کتیبه های فرهمندی،
پیام صلح خوشایندی که روی لوحِ زرافشان بود!

سوار موج خلیج فارس بتاز کوروشِ خاک پارس
به سوی آتش اسکندر، که نوح حامل طوفان بود

میان سینه ی تبدارم دوباره شور خزر دارم
ببار ابر تب آلوده به جنگلی که گلستان بود

بریز قهوه ی تلخی چند، بنوش شعر مرا با قند
که حال فال غم انگیزم شبیه پرچم ایران بود…

« ناهید سعیدی »