🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
میترسم از سکوتِ تو ای ابر،
در این شب درنده رهزن
از جانبِ تلاطمِ دریا،
تا سمتِ بیشهزارِ سترون …
میترسم از جلیقۀ سُربی،
بر قامتِ توهّمِ جنگل
از روسریِ سبزِ تو در باد،
از بوتههای داس بر گردن …
میترسم از بهارِ بدونِ باغ،
از بوی خاکهای تَرَک خورده
از خشکیِ لبانِ درختانت ،
از شعلههای آتش و خرمن …
میترسم از خموشیِ پاییز،
در انعکاسِ خشخشِ هر برگ
از فصلهای رو به زمستان و،
از ازدحامِ تیرهی بهمن …
میترسم از سکونِ تو مادر!
از ضعفِ نبض و زردی پلکت
از دست بی تفاوت و سردت
بر اشکها و سوز دعای من …
پ ن: خداحافظ مادر …
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (17):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (26):