🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بهار منی تو
تن خشکم از حس سبزینه یِ
سبز تو
سبز شد
و همچون شکوفه
میان گلستان دستان تو
تازه شد
هست شد
و در نِی نِی هر نگاه تو
از ساغر دیده ات
باده نوشید و سر مست شد
چنین بود میلاد من
در سحرگاه بیداری تو
در آن لحظه که
با زوان تو شد
حلقه بر گردن من
و من پیش شمع نگاه تو
پروانه وار پر کشیدم
که تا می توانم
ببوسم لب غنچه ات را
و در اوج احساس هستی
تو را
در میانِ
گل و آب و آیینه و شمع
کنارم ببینم
و در گوشت آرام بگویم :
لبت بوسه گاه لبانِ من است ، بوسه ای دِه
پریشانم امشب
پریشانتر از موج گیسوی مواج تو روی شانه
پریشانتر از مرغی بی آشیانه
پریشانتر از عاشقی بی نشانه
پریشان مخواهم
پریشان مخواهم
من آن مرغ بی آشیانم
من آن عاشق بی نشانم
پریشان مخواهم
پریشان مخواهم
مرا زیر مژگان مشکین خود آشیان ده
و با هر نگاهت
به هر سو که باشد
نشان ده
مرا از میان غزل ها صدا کن
مرا بار دیگر
از این رِخوت تن
رها کن
بگیر دست سرد مرا
تا بیایم به سویت
بهار منی تو
تن خشکم از حس سبزینه یِ
سبز تو
سبز شد
و همچون شکوفه
میان گلستان دستان تو
تازه شد
هست شد
و در نِی نِی هر نگاه تو
از ساغر دیده ات
باده نوشید و سر مست شد
چنین بود میلاد من
در سحرگاه بیداری تو
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
شهریور 30, 1402
درودها جناب شرعی ارجمند. زیبا بود و پر احساس.
قلمتان توانا.
🌷🌷💙🌷🌷
پاسخ
شهریور 30, 1402
استاد بزرگوارم
جناب وحدتی عزیز
بنده نوازی کردید ، پیام پر مهرتان موجب دلگرمی بود
سپاس
پاسخ
بستن فرم