🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 جواب بی پاسخ

(ثبت: 239801) خرداد 22, 1400 
جواب بی پاسخ

 

منم آن پلنگ پیری که اسیر یک غزالم
غم چشم نازنین اش شده مونس خیالم

همه شب در آرزویش پرم از حصار حسرت
به کجا روم که بی او برسد یقین زوالم

پرم از هوای عشقش و لبالب از جنونم
خبری ندارد اما ز فغان و قیل و قالم

به هوای شوقِ وصلش بزنم به دشت و صحرا
اگر آن قضای دوران بدهد کمی مجالم

به دمی ز من ربوده همه عقل باورم را
چه کنم که وصلش اما شده اینچنین محالم

دل غم کشیده داند که برای دیدن او
چقدر ستم کشیدم چقدر خراب حالم

شد خود روان وپشتش دل خسته ام روانه
نرو ای به دل معما که لبالب از سوالم

#نسرین_حسینی