🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 دست هایم

(ثبت: 244916) بهمن 8, 1400 

 

زبان حال مادرم در آستان ِ یک قرن زندگانی با مهر, شرافت, سعادت, تندرستی
تقدیم به برادرم “شاهد” که همواره در کنار اوست
::
خیره ام به دست هایم
بی پرسش و پرهیز
گل های گلی را
از گوشه کنار دلم
تا سکوهای خلوت هشتی
هستی ام می روبد
می رود
می برد می اندازد
به کوچه ای که
به خیابان خودم می ریزد
اینچنین است
لحظه های رویش
احساس گردش خون
در ستون فقرات رگ به رگم
پاهای به خواب رفته ام
حنجر گرفته ام
صدای زخمی ام
ولوله ای است در من
چه پلی است
بین قلبم
با دست های بلندم
ببین.
ای دست رو دست خورده
به ناچار
از روزگار
نمی گذارمت از دست
حلقه می خواهمت
به گردن کودکانم
هنگام که
عصاره ی جانم را می نوشند
گرم می خواهمت
در پای سماور
نوروز که میهمان ها
از راه می رسند
آی دست بلند خدمتکار خویشتنم
نمی گذارمت از دست
ای دست پر برکت
نانوای خانگی
می خواهمت
تنورافروز فقربرانداز
چهارفصل بی برگ
آتش بیار کرسی ِ
زمستان های خشک
میزبان ِ شب نشینی
یلداهای بی جشن

ای دست
ای دست ِ خوش
نمی گذارمت از دست
بر سینه و قلب شعله ورم
می فشارمت
من با تو
دارای خوش رنگ ترین
مدال مادری ام
خیره ام به دست هایم
حلقه ی مهر است
به گردن یادگاران مرد خانه ام
سایبان و پشت و پناه
ای روزگار
ببین !
چه گونه تاب می آورم
فقط همین یک دست
برای من مانده است؟
برای من که مادرم ؟
خیره ام به دست هایم

محمدیزدانی”جوینده”