🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
از خانه برون آمد ، سرگشته بس مفتون
چون قیس بنی عامر ، مجنون تر از مجنون
سر بر کوی لیلی داشت ، می رفت از آن سامان
می رفت به دست گیرد ، یک گوشه ی آن دامان
دل خسته و بس رنجور ، دل بسته به دیدارش
شاید که به چشم خود ، بیند رخ دلدارش
از بخت خوشش دلدار ، یک لحظه به بام آمد
مهتاب به پاش افتاد ، از بهر سلام آمد
چون پنجه به زلفش برد ، پیچید نسیم در آن
شد عِطر گُل و سُنبل ، در جان هوا مهمان
رویی چو قمر زیبا ، زیبا چو قمر رویش
دل برده ز او این بار ، پیوسته دو ابرویش
با غمزه رها می کرد ، از ناوک مژگانش
تا بلکه شکار افتد ، از تیزی پیکانش
از لعل لبش می ریخت ، باده به دل مستان
در حسرت یک بوسه ، دل سوخته گان آن
با دست اشارت کرد ، تا سوی نگار آید
از شعبده ی عشقش ، یک چشمه بکار آید
اما چه کند مجنون ، بس محو تماشا بود
چون سنگ چنان ثابت ، گویی پی حاشا بود
انگار طلسمش کرد ، جادوی دو چشم یار
هرچند به او می گفت ، دلدار قدم بردار
یک شهر همه حیران ، چشم دوخته بر کارش
شاید به شتاب آید ، او در پی دلدارش
اما همه ی یاران ، با گوش شنیدند این
این نغمه رویایی ، شاید ز لب پروین
می گفت به خود هردم ، شبگرد سر کویش
بی تاب تر از آنم ، یک گام روم سویش
بس غرق تماشا بود ، بی جان فتاد از پا
محو رخ آن دلبر ، رفت دلشده از دنیا
محمد رضا شرعی
شبگرد
بهار ۹۹
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
آبان 5, 1401
درود بر شما جناب شرعی عزیز
احساس قشنگی از اشعارتان موج می زند
موفق باشید
💐🌹👏👏👏👏
پاسخ
آبان 5, 1401
استاد بزرگوارم
پیام های شما موجب دلگرمی من است .
کار من درس پس دادن است در مکتب شما
خوشحال و مسرورم که مورد پسند طبع ظریف پسندتان قرار گرفته
سایه ی مهرتان پر دوام
پاسخ
بستن فرم