🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 رجز

(ثبت: 264201) مهر 6, 1402 
رجز

او را بشناس
بعد سلامش کن

فکر نکن اگر چهار کلمه
صدقه‌ی سر نوکری «کانت» وُ
شاگردی «شوپنهاور»
یاد گرفته‌ای
دیگر چوپان رمه‌ی راز اویی!
او را بشناس
از دریچه‌ی اشک‌ها و کلماتم
که پارسایان این دیر محنت بوده‌اند.

فکر نکن
حالا که به تفاوت تثلیث و توحید واقفی وُ
خط استوای آرامش
از وسط حرف‌هایت می‌گذرد،
می‌توانی به گاه گریه،
بالش و بسترش باشی
یا بر آستان التماس، گدای التفاتش!
نه دوست عزیز
هنوز در هوای حریمش پرواز نکرده‌ای
که تیر نگاهش دو بالت را بدوزد و
عمری مضحکه‌ی سنجاقک‌ها شوی!
درست است که
من خشابم خالی‌ست
اما هنوز سینه‌ای لبریز دارم:
باور می‌کنی
که در هزار سنگر جنگیدم و کشته شدم؟؟
( نعش شمع‌آجین مرا از چوبه‌ی تکفیر پایین بکش
من «عین القضات» قضاوت قاضیانی‌ام
که چشم چپشان کور بود !!!! )

او را بشناس
بعد سلامش کن
هاجر مهجور بادیه‌ی فکر من‌ست او
می‌فهمی؟
از تبار ترد کلمات من‌ست او
می‌دانی؟
بوی کباب نیست این رایحه ی آزانگیز که می‌شنوی
آقای یک بام و صد هوا!
خر «بلعم باعورا»ست که داغش می‌کنند.

به جان پروردمش
و بر حریر شعر
لالایی به گوشش خواندم
غمش را گریستم و تنهایی‌اش را سرودم
بخت من‌ست که دم عقرب و ابروی دختر دهاتی‌ست
اما تو نیز
از مولیانِ این مصیبت ماهی نگیر
به خدا حیف ست نهالی که به خون دل
آبش دادم
تو در سایه‌اش بخوابی و
خواب هفت‌دریا ببینی
حیف‌ست
ثمره‌ی سرخی را گاز بزنی
که تمام سهم من از این سراب سرنوشت بود.
او را بشناس:
ناخدای سفینه‌ی هر سروده‌ی ماناست
شهبانوی شعر
و شاهزاده‌ی اشتیاقم
درست است که از شاخه‌ی باورش افتادم
و بر این بالین بی‌کسی نوحیدم و بغضیدم
اما تو نیز طلب جام می مکن
از ارغوان لبانی که
مرا مویه‌سرای این محنت‌سرا کرد.
آه… چه می‌گویم؟
حرامت باد
مال یتیم است هر سخنی کز او بشنوی
حتی اگر پاسخ لطیف این پرسش بی‌پروا
که «بانو ساعتتان چندست؟»

او را بشناس:
بعد در حوض توهمت شیرجه بزن
دانای دلقکی که محترمانه
به آفتاب نگاهش زل می‌زنی و
می‌گویی:«من از شرق انتظار می‌آیم»
خانم من‌ست او
خاتم و ختام جستجوهایم
عزیز کرده‌ی گریه‌هایم
مگر فرامرز به کدام گور سرد خوابیده است
که بهمن ناسپاس را
میانه‌دار شاهنامه
کرده‌اند؟؟؟

 

توربین‌های بادی منجیل
بامداد 13 بهمن 96

 

 

 

نقدها
  1. علی معصومی

    مهر 6, 1402

    سلام بر مانای نازنین
    ♡♡♡
    بگذریم
    از مضمون اثر که خود داستانی بلند است و
    واگویه ای لایه به لایه
    که مجالی نیست
    برای تفسیر و بسط این اثر زیبا
    و اما
    ابتدای شعر بسیار جذاب و محکم است
    گوئی بی تردید
    فرمان می راند به مخاطبش
    و بدون اغماص گاهی تشر می زند
    ♡♡♡
    لیکن از یک سوم به بعد
    این حالت تحکم
    جای خود را به توصیه ای ملتماسانه داده
    و در نهایت ◇◇◇
    در یک سوم پایانی
    به درد دل می انجامد
    و گاهی اقامه دلیل
    بر این شِکوه
    ◇◇◇
    که در سه خط پایانی
    دوباره گُر گرفته و این حسن ختامی زیباست
    که جلای تازه ای به شعر میدهد
    و پایانبندی شرینی دارد
    ♤♤♤
    هنوز در هوای “شرجی چشمانش” پرواز نکرده‌ای
    که تیر نگاهش دو بالت را بدوزد
    “و” عمری مضحکه‌ی سنجاقک‌ها شوی!
    ◇◇◇
    اما تو نیز طلب جام می مکن
    از ارغوان لبانی که
    مرا مویه‌سرای این “محنتکده ساخت”.
    آه… چه می‌گویم؟
    ◇◇◇
    او را بشناس:
    بعد در حوض توهمت شیرجه بزن
    “چشمان زیرکی” که محترمانه
    به آفتاب نگاهش زل می‌زنی و
    می‌گویی:«من از شرق انتظار می‌آیم»
    خانم “من است” او
    ♡♡♡

    • مهرداد مانا

      مهر 6, 1402

      سپاس از شما دوست نازنینم برای واکاوی اثر و همینطور سطرهای پیشنهادی تان که عالی بودند .همواره معتقدم چون شعر بخشی ازجان شاعر است ، چه بسا زاویه ی دید مناسبی برای دیدن آن را نداشته باشد . و این دوستان همدل هستند که می توانند شعر را از دور نگاه کرده و عیب و حسن آن را بگویند . و اگر رفرمی هست ، پیشنهاد دهند .

  2. ثریا

    مهر 8, 1402

    سلام
    تقریبا همه ما می دانیم که مانا شعرهایش بدجوری به دل می نشینند . اما علت آن را ممکن است ندانیم. من فکر می کنم اگرچه دایره معرفتی شعر مانا گسترده است اما خودمانی ست . یعنی او دست روی نقاط آشنای روح آدمی می گذارد . خوبی شعرمانا این است خواننده را با خودش روبرو می کند و این اعجازی ست که باعث واکنش عجیب مخاطبان میشود . چون ناگهان در میابند که خلع سلاح شدند و راهی جز تسلیم ندارند . از طرفی مانا شعرهایش را زندگی کرده . مثلا همین شعر داستانی از زندگی خود اوست . او ادا و اصول در نمی‌آورد بلکه ماییم که سعی کردیم ادای او را در زندگی در بیاوریم و نتوانستیم. مانا خودش است و همین اعتماد به نفس سبب شده شعرهایش و کارهایش مقبول طبع عام و خاص قرار گیرند . شعر مانا آیینه تاریخ و اسطوره و عشق و اعتراض است . حتی وقتی رجز میخواند همه با او یکصدا و همذات میشویم و نسبت به آن شخص کذایی حس تقابل داریم که چگونه به قلمرو مانا دست دراز کرده ؟
    هنر شاعر در این است که کلمات را در جهت زیباتر گفتن استخدام کند و بتواند در نیوشنده شور و انقلابی برانگیزد . و این کمترین کار ماناست.
    و سخن را اینجا تمام کنم فضای این سروده فضایی بشدت مردسالار بود . هرچند نزاع آن بر سر یک زن بوده اما با آن طرف شخصیت شاعر آشنا شدیم که اگر بخواهد بر کسی غضب بگیرد چگونه خواهد شد ؟ در واقع اینجور جاهاست که به قول قدما روی سگ انسان بالا می‌آید حتی اگر مانای مهربان و باوفا باشد که شعرش آیینه دردهای ماست و سنگ صبور مشتاقان و معترضان

    • مهرداد مانا

      مهر 8, 1402

      سلام
      و عرض ادب
      باور کنید مشاهده ی این کامنتها بنده را شرمسار می کند ، چون این همه نیستم و نخواهم بود . اما با حرف شما موافقم . همه ی این کلمات را زندگی کردم

  3. برهان جاوید

    مهر 8, 1402

    درود و عرض ادب مانای گرامی
    اثری زیبا و لبریز از معانی بکر و از احساس درونی خلق کردید و این انتقال حس به خواننده به صورتی راز الود که خواننده را به کنکاش در معانی وا می دارد تا اسرار در پشت واژه ها با کلید واژه ها اشکار شود

    با اشنایی با نقد ها و نظرات شوپنهاور بر کانت

    به فرق بین تثلیث و توحید واقفی که تمام اعتقادشان به هدف مال اندوزی شکل گرفته

    از شمع اجین شدن

    از اینکه چه بر سر عین القضات همدانی امد

    از داستان هاجر ساره و ابراهیم و حکم الهی

    از سوء استفاده از دین و داستان بلعم باعور

    از هوای مولیان و خیال هفت دریا

    از داستان شاهزاده خانم زشت و دلقک دانای مارگارت گری

    از داستانهای بهمن و فرامرز در شاهنامه

    و به این خاطر جدا از تمامی ارایه هایی که موجب خلق یک اثر می شود

    تلمیح در شعر مانا بخشی ناگسستنی ست که موجب خلق زیبایی شده و ذهن خواننده را معطوف خود می کند و بارانی از افکار بکر و عقیده ی انسانی را با احساسی درونی در روزمرگی ها می بارد و می رویاند و سبز می کند
    👏👏👏🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺👏👏👏

    • مهرداد مانا

      مهر 9, 1402

      سلام
      در مورد تلمیح اوایل تنها اشاره را کافی می دانستم . و به همین جهت کمتر صحنه و پازل را دستکاری می کردم . اما هر آدمی به هر حال تجارب جدیدی به دست می آورد و من نیز در چندسال اخیر ، تلمیح را با دست بردن در اصل موضوع یا تغییر نقش بازیگران ، به کار می بستم . به عنوان مثال :

      آه
      یکی هم بیاید و
      این بوبکر بی شکیب را بیدار کند
      تاری به دور تنهاییمان تنیده اند
      که به مدینه ی چشمان هیچ زنی نمی رسیم ..

      و امیدوارم این گونه سرودن را دوستان باسواد و با درکی چون شما ، از مانا بپذیرند .

نظرها 24 
  1. زهرا آهن

    مهر 6, 1402

    درودها جناب مانا

    مگر فرامرز به کدام گور سرد خوابیده است
    که بهمن ناسپاس را
    میانه‌دار شاهنامه
    کرده‌اند؟؟؟

    گرچه که این سروده پر بود از فراز های فوق العاده زیبا ولی پایان بندی آن واقعا برایم چشم گیر بود.

    قلمتان همواره نویسا

    تندرست و بهروز باشید🙏🌷🍃

    • مهرداد مانا

      مهر 6, 1402

      سلام بر زن شجاع و آگاه قبیله
      خوش آمدید و خوشحالم کردید

  2. طارق خراسانی

    مهر 6, 1402

    نعش شمع‌آجین مرا از چوبه‌ی تکفیر پایین بکش
    من «عین القضات» قضاوت قاضیانی‌ام
    که چشم چپشان کور بود !!!!

    سلام‌ مانای عزیز

    دلت گُر نگرفته
    از خاکستر هم گذشته است
    برباد است…

    در پناه خدا🌿

    • مهرداد مانا

      مهر 6, 1402

      پدرجان
      هنوز امید آن دارم که نه فقط مانا ، که ملت ایران از خاکستر خود برخاسته و زنده شوند .

  3. معین حجت

    مهر 6, 1402

    درود بر مهرداد بزرگوار و فرهیخته…
    حظ بردم دوست عزیز ، مانا باشی👏👏👏🌺🌺🌺

    • مهرداد مانا

      مهر 6, 1402

      سپاس فراوان از شما دوست نازنینم برای مهری که می افشانید

  4. سلیم حمادی

    مهر 6, 1402

    مهرداد جان

    بازهم مانا وبازهم خلق شاهکاری دیگر . گاهی فکرمیکنم خداپارتی بازی کرده و تو رو با آپشن هوش مصنوعی خلق کرده که ماشاالله مثل این میمونه که کامپیوتر داره این شعرها رو اینقدر زیبا و حساب شده میگه هرشعر دهها تشبیه و ضرب المثل و حرف تازه داره .داداش خودمونیم هوش مصنوعی سرخودی یا شبها نیما میادبه خوابت هرچند که نیما اگربود باید نیومد پیش مانا الفبا یاد می‌گرفت

    تعظیم میکنم برای بزرگ مرد سخن و زیبایی،🌷🌹🌹

    • مهرداد مانا

      مهر 6, 1402

      سلیم دوست داشتنی
      ممنونم که کنارم هستی و کنارت هستم
      آخر و عاقبت به جایی که حق ما از زندگی ست ، خواهیم رسید

  5. مهر 6, 1402

    درود بر شما
    یکجورایی پنبه فلسفه را زدید و از کنار عرفان بی‌نقد و بی‌پرسشگری عبور کردید. شما تاریخ را از زبان “راویان” روایت میکنید، نه از زبان خود تاریخ. به نظر من شاعر بایستی با شکستنِ تاریخ یا شکست واقعیت‌ های بظاهر تاریخی، قلم به دست بگیرد! که حال بگذریم.

    اما ما به فلسفه و فیلسوفان مدیونیم:
    حقیقت هیچگاه به دست نمی‌ آید. در اصل مثل افقی است که هر اندازه شما به آن نزدیکتر میشوید، او از شما دورتر میشود! “حقیقت‌جویی” الزاما رسیدن به یک “حقیقت ایدئولوژیک” و یا حقیقت محض و مطلق نیست.
    بنا بر این چه اکنون و چه تا همیشه مانعی برای فلسفیدن‌های بیشتر و پرسش‌های بسیار نیست.

    با اینکه شعرتان عشق‌محور است و ظاهرا مابین شرق و غرب ایستاده، اما خورشیدش از شرق طلوع میکند و در وادی عرفان قدم میزند. در واقع هم تهاجمی، هم دانای کل و هم مصلح است. (گویی شاعر یک قاضی عالم است)
    با تشکر🌷

    • مهرداد مانا

      مهر 6, 1402

      سلام و عرض ادب
      لحن و لهجه و فرم و محتوای این اثر با دیگر نوشته های مانا متفاوت است . وگرنه در تاریخ و فلسفه و روایت تا دلتان بخواهد دست برده و ساختار شکسته ام .
      فردی در کار نشر کتب درسی بود که اسم کوچکش ” مصطفا ” بود . و به زنی که من او را ” خانم شعرهای مانا ” می دانستم ، نزدیک شده بود . وقتی از زبان آن زن موضوع را شنیدم ، این واکنش را نشان دادم . حالا بماند یکی از شاعران سایت شعرنو ، این را خطاب به خود انگاشته و از مانا مکدر شده بود . از این خاطره چندین سال می گذرد و اتفاقا نه از آن مصطفا دیگر خبری دارم ، نه از آن زن و نه از شاعر دلرنج قهرقهرویمان که برای خودش و شعراش احترام و علاقه ی خاصی قائل بوده و هستم . هرجا هستند خدا نگهدارشان ….. مانا را هوای بهاری گلاله بس است

  6. مهر 6, 1402

    سلام و درود خدمت برادر عزیزم جناب مانا. بسیار زیبا و دلنشین سروده‌اید لذت بردم از این همه شاعرانگی نویسا مانید و شاعر👏👏👏🌹🌹🌹

    • مهرداد مانا

      مهر 6, 1402

      و درود خدمت احتمالا خواهر قشنگم 😘
      خوش آمدید

  7. درود بر شما جناب مانای ارجمند
    بسیار زیبا سروده اید با دور نمایی از بهاری سرسبز
    🙏🌹🙏🌺🙏🙏💐🌿🍃

    • مهرداد مانا

      مهر 8, 1402

      سپاس از حضورتان بانو
      ممنونم که همیشه سر می زنید .

  8. عادل دانشی

    مهر 8, 1402

    درود مهرداد عزیز
    شعر روایی زیبای شما با نگاهی فلسفی به انسان و رنج ها و نیازهایش جلوه ساز جهان بینی تجربی ، عاشقانه و خردگرا ست و همانطور که اول شعر اشاره به فیلسوفانی مثل کانت و شوپنهاور کردی .نمیدانم چرا وقتی شروع به خواندن کردم یاد غزل سعدی افتادم
    به عین عجب و تکبر نگه به خلق مکن
    که دوستان خدا ممکن‌اند در اوباش
    بر این زمین که تو بینی ملوک طبعانند
    که ملک روی زمین پیششان نیرزد لاش
    به چشم کوته اغیار در نمی‌آیند
    مثال چشمهٔ خورشید و دیدهٔ خفاش

    باید همدرد با مردم بود ..درد ها را دید و شنید ..به قول خودت (غمش را گریستم و تنهایی‌اش را سرودم)..
    شناخت انسان (او را بشناس ) ..در شاعرانگی ها ،زندگی پر از فراز و نشیب چون امواج اقیانوس این خود شناسی چقدر سخت است و چه راهی پر پیچ و خم تا نزدیک شدن به کمال در پیش دارد ..

    زنده باشی مهرداد عزیز 🌸🌺🌷🌹

    • مهرداد مانا

      مهر 8, 1402

      سلام عادل عزیز
      دلتنگتان بودم . خوشحالم کردی . البته شعر هیچ نقدی به دو فیلسوف آلمانی ندارد ، بلکه منتقد کسی ست که با خواندن دو کتاب از آنها قصد ابراز اندام داشته …. شعرهایی که می خواهم به سایت بفرستم ۶۳ قطعه هستندو همه را به نوبت خواهم فرستاد . امیدوارم بتوانم موفق شوم

  9. فیروزه سمیعی

    مهر 8, 1402

    درودتان جناب استاد مانا ادیب گرانمهر 🌞
    عاشقانه ی غمناکی سروده اید پر فراز و نشیب و ستودنی و بسیار زیبا 💐🌸🌺🌹☘️🌻

    باور می‌کنی
    که در هزار سنگر جنگیدم و کشته شدم؟؟
    ( نعش شمع‌آجین مرا از چوبه‌ی تکفیر پایین بکش
    من «عین القضات» قضاوت قاضیانی‌ام
    که چشم چپشان کور بود !!!! )

    زنده باد 👏👏👏👏💯💯💯🌸🌟🌹
    یاد دوبیتی زیبایی از باباطاهر افتادم :

    گلی که خود بدادم پیچ و تابش🌸🍃

    باشک دیدگانم دادم آبش

    درین گلشن خدایا کی روا بی

    گل از مو دیگری گیرد گلابش🍃🌺

    پاینده باشید و سرفراز مانید و هماره درخشان
    🌱🌹🌹🌹🌹🌹🌱

    • مهرداد مانا

      مهر 8, 1402

      ممنون و متشکر از شما خواهر خوب
      بله درست فرمودید همان حکایت باباطاهر بود . و البته از این اتفاق شش سال گذشته است .

  10. شاعر توانا
    ادیب فرهیخته
    مهرداد جان مانا
    خواندن شعرهایت را بسیار دوست دارم و لذت مضاعف برای من خواندن نقد های بعد از آن است .
    گفتنی ها را آنان که صاحب علم هستند و ید توانایی در نقد بررسی دارند گفته اند و من خود را در آن حد نمی بینم که چنان بگویم و چنان بنویسم .
    تنها حرف دل است که می ماند با تو بگویم که بس بی تاب است و بی تاب
    خاطر مبارک هست در چند پیام گذشته که بنده را مورد لطف قرار داده بودید فرموده بودید مگر می شود شاعر را از روی شعرش شناخت ؟ و یا چقدر شما را می توان از روی شعر هایتان شناخت ؟
    آری ای دوست
    مگر نه آنکه شعر بیان احساس شاعر است که از درون فوران می کند و بیرون می ریزد و چون سایر هنر ها برای مشترک ماندن بین سایرین چهارچوب می گیرد .
    نظم و نثر ، نت و بوم رنگ
    مهرداد نازنین این شعر زیبا در بیان زیبایی و عظمت و کرامت زنی است که تو در نی نی هر نگاهت می جویی اش و این شور و اشتیاق را که در تو و منحصر به توست به زیباترین واژه ها که به قولی از دایره ی لغات قوی تو سرچشمه میگیرند به تصویر می کشی .
    با این تفاوت که :
    نگاه تو خاص است
    بیان تو خاص است
    شعر تو خاص است
    و خوب تر آنکه هر کسی از ظن خود با تو یار می شود و پا به پای تو تا پایان راه می آید . و به غیر از زیبا اندیشی و ظرافت بیان شجاعت بیان هم در اشعار تو هویداست
    هر چند بیزار از سیاست هستم چه اسلامی و چه غیر اسلامی که پیرو آن شیرین سخنم پیش از این گفته بود : من قطاری دیدم که سیاست می برد و چه خالی می رفت . ولی تو بی باک تر از آنی که در حصار ذهن بمانی و درد را بیان نکنی آن هم چگونه ؟! به شکلی که خواننده ات آن را از دریچه ی چشم تو ریز و نکته سنجانه تر می بیند .
    مهرداد جان سخن کوتاه کنم که نوشتن از تو و شعر تو در حد چند سطر نیست .
    و اگر به گزاف سخن گفته ام مرا به بزرگواری خویش ببخش که :
    دل شبگرد خوش از لذت بودن با تو
    دفتری دارد و خطی و حرفی مانا

    سایه ی مهرت بر ادبیات این آب و خاک ماندگار
    و امیدوارم روزی برسد که با ترجمه ی اشعارت ، جهان را از لذت خواندشان بهرمند کنی

    • مهرداد مانا

      مهر 8, 1402

      شبگرد نازنین
      مانا را بیش از پیش خجل مهربانی ات نکن . خدا را شاکرم برای داشتن تو که مثل زلال جویباران هستی

  11. سیامک عشقعلی

    مهر 8, 1402

    سلام و ارادت‌ها آقا
    به‌به! عالی عالی عالی 👌✔️☀️🌷
    عزیز‌کرده‌ی گریه‌هایم…

    شعرهای شما کلا غیرقابل پیش‌بینی هستند!
    لذت بردم ✌️💚❤️

    • مهرداد مانا

      مهر 8, 1402

      سپاس بیکران از شما دوست عزیز
      در واقع روزگار ما غیرقابل پیش بینی ست …..

  12. زهرا وهاب

    آبان 10, 1402

    من «عین القضات» قضاوت قاضیانی‌ام
    که چشم چپشان کور بود !!!! )
    جز تحسین این اثر فاخر به لهجه ی فقیر کویری چه بگویم

    • مهرداد مانا

      آبان 10, 1402

      حضورتان مایه ی خرسندی ست خانم وهاب
      ممنون نگاه پرمهرتان هستم

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا