![محمدحسین پژوهنده](https://sherepaak.com/wp-content/uploads/2023/10/IMG-20231026-WA0000-e1698364287713.jpg)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
در جادهء عشق پا نهادم
ديدم كه نوشته يك پيامي
سرتاسر جاده هست لغزان
در آن منه بي گدار گامي
تا محرم خانهء تو گشتم
افسانهء روزگار گشتم
تا با تو شدم انيس و همدم
بيگانهء اين ديار گشتم
عشق پري فرشته خويي
كرده است مرا چنين گرفتار
ويران شد عمارت وجودم
دل ماند ولي به زير آوار
گفتم نشوم دوباره عاشق
جز درد چه مي شود نصيبم
اما چكنم دم غروبي
عشق آمد و گفت من غريبم
با جوهر خون نوشته بودم
بر سردر دل: «ورود ممنوع» !
عشق آمد و گفت: «بي سوادم»
بنشست در آن شد اصل موضوع
اي عشق برو تو غمزه كم كن
جز مسخره كردنم چه داري
من ناز تو را نمي كشم باز
كافي است عذاب روزگاري
و…
این قصه ادامه دارد!
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
آذر 1, 1397
درود بر شما استاد پژوهنده عزیز
زیبا و دلنشین سروده اید
پاسخ
آذر 2, 1397
ممنون، لطف دارید????
پاسخ
آذر 3, 1397
به به استاد پژوهنده والاقدر لذت برده و آموختم
پاسخ
آذر 4, 1397
ممنون، شما بزرگوارید و خیلی لطف دارید
پاسخ
آذر 6, 1397
درود برشما استاد پژوهنده بزرگوار
بسیار زیبا و عاااالی
در پناه حق
پاسخ
آذر 7, 1397
متشکرم، لطف دارین شما
پاسخ
بستن فرم