🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 عشقولانه هایم

(ثبت: 7156) آبان 29, 1397 
عشقولانه هایم

در جادهء عشق پا نهادم 

ديدم كه نوشته يك پيامي 

سرتاسر جاده هست لغزان 

در آن منه بي گدار گامي 



تا محرم خانهء  تو گشتم 

افسانهء روزگار گشتم 

تا با تو شدم انيس و همدم 

بيگانهء اين ديار گشتم 

عشق پري فرشته خويي 

كرده است مرا چنين گرفتار 

ويران شد عمارت وجودم 

دل ماند ولي به زير آوار 

گفتم نشوم دوباره عاشق 

جز درد چه مي شود نصيبم 

اما چكنم دم غروبي 

عشق آمد و گفت من غريبم 

با جوهر  خون نوشته بودم 

بر سردر دل: «ورود  ممنوع» !

عشق آمد و گفت: «بي سوادم» 

بنشست در آن شد اصل موضوع 

اي عشق برو تو غمزه كم كن 

جز مسخره كردنم چه داري 

من ناز تو را نمي كشم باز 

كافي است عذاب روزگاري 

و…

این قصه ادامه دارد!

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):

نظرها
  1. درود بر شما استاد پژوهنده عزیز

    زیبا و دلنشین سروده اید

  2. علی احمدی

    آذر 3, 1397

    به به استاد پژوهنده والاقدر لذت برده و آموختم 

  3. Z .M

    آذر 6, 1397

    درود برشما استاد پژوهنده بزرگوار

    بسیار زیبا و عاااالی

    در پناه حق

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا