کنار دوده ی سیگارَت بخار چای پریشان بود
دلیل قُل قُلِ قلیانت عبور از شب تهران بود
بر استکان اساطیرت شکوه دولت شاه عباس،
در ابروان کمانگیرت نشان آرش دوران بود
به قهوه خانه ی چشمانت چه پرده ها که نمی خواندم
که نقش رستم دستانت پر از حماسه ی پنهان بود
پیام قصه ی تهمینه، درام رستم و سهراب است
تمام غُصه ی آئینه فریب خوردن انسان بود
در این شبانه ی جنجالی میانِ پرده ی نقالی
ببر مرا به همان حالی که عشق مرشد شاهان بود
تمدنی و مباهاتی، نگاره ها و عماراتی
که تخت سلطنت جمشید در اوج کوه نمایان بود!
و داریوش خردمندی، کتیبه های فرهمندی،
پیام صلح خوشایندی که روی لوحِ زرافشان بود!
سوار موج خلیج فارس بتاز کوروشِ خاک پارس
به سوی آتش اسکندر، که نوح حامل طوفان بود
میان سینه ی تبدارم دوباره شور خزر دارم
ببار ابر تب آلوده به جنگلی که گلستان بود
بریز قهوه ی تلخی چند، بنوش شعر مرا با قند
که حال فال غم انگیزم شبیه پرچم ایران بود…
« ناهید سعیدی »
فروردین 29, 1395
درود بانو
پاسخ
فروردین 29, 1395
درودها
پاسخ
فروردین 29, 1395
درودها
پاسخ
فروردین 29, 1395
پاسخ
فروردین 29, 1395
درود بر خانم نوری عزیز
پاسخ
فروردین 30, 1395
نازنین بانو
بسیار زیباست
درود بر شما
پاسخ
بستن فرم