🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

الحكایة و التمثیل : بر سر منبر امامی رفته بود

(ثبت: 186116)

بر سر منبر امامی رفته بود

گرم گشته این سخن میگفته بود

کو خداوندیست بی چون و چرا

هرگزش بر دامن آن کبریا

از مذلت ذرهٔ ننشست گرد

نه نشیند نیز کو پاکست و فرد

بیدلی را این سخن آمد بگوش

بانگ بر زد گفت ای جاهل خموش

زانکه خود گرد مذلت گر رواست

دایماً بر دامن آن کبریاست

این همه خاکی نمیبینی مدام

تا ابد گرد مذلت این تمام

دامن آن کبریا کرده بدست

کرده چون گردی بران دامن نشست

آدمی را هست همچون حق یکی

نیست حق را همچو خویشی بیشکی

لاجرم مردم همه در کار اوست

منتظر بنشستهٔ دیدار اوست

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا