🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

الحكایة و التمثیل : خونئی را زار میبردند و خوار

(ثبت: 186216)

خونئی را زار میبردند و خوار

تا درآویزند سر زیرش ز دار

او طرب میکرد و بس دل زنده بود

خنده میزد وان چه جای خنده بود

سایلی گفتش که آزادی چرا

وقت کشتن این چنین شادی چرا

گفت چون عمر از قضاماند این قدر

کی توان برد این قدر در غم بسر

تا که این میگفت حق دادش نجات

از ممات او برون آمد حیات

هرچه برهم مینهی بر هم منه

هیچ کس را هیچ بیش و کم منه

هرچه داری جمله آنجا میفرست

کم بود از نیم خرما میفرست

زانکه هرچ آنجا فرستی آن تراست

وانچه میداری نگه تاوان تراست

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا