🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

الحكایة و التمثیل : در زمستان یک شبی بهلول مست

(ثبت: 186005)

در زمستان یک شبی بهلول مست

پای در گل میشد و کفشی بدست

سائلی گفتش که سر داری براه

تو کجا خواهی شدن زین جایگاه

گفت دارم سوی گورستان شتاب

زانکه آنجا ظالمیست اندر عذاب

میروم چون گور او پر آتش است

گرم گردم زانکه سر ما ناخوش است

آن یکی را این چنین مرگی بود

وان دگر را مرگ او برگی بود

ظلم آتش در درونت افکند

در میان خاک و خونت افکند

گر چه راه ظلم از پیشان رود

هرکه آن ره رفت سرگردان رود

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا