🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

الحکایه و التمثیل : بگوش خود شنودستم ز هر کس

(ثبت: 181751)

بگوش خود شنودستم ز هر کس

که موری را بسالی دانهٔ بس

ز حرص خود کند در خاک روزن

گهی گندم کشد گه جوگه ارزن

اگر بادی برآید از زمانه

نه او ماند نه آن روزن نه دانه

چو او را دانهٔ سالی تمام است

فزون از دانهٔ جستن حرام است

مثال مردم آمد حال آن مور

که نه تن دارد و نه عقل و نه زور

شده در دست حرص خود گرفتار

بنام و ننگ و نیک و بد گرفتار

همی ناگاه مرگ آید فرازش

کند از هرچ دارد خوی بازش

هر آن چیزی که آنرا دوست تر داشت

دلش باید ازو ناکام برداشت

چو بستاند اجل ناگاه جانش

سر آرد جملهٔ کار جهانش

نه او ماند نه آن حرصش که بیش است

کدامین خواجه صد درویش پیش است

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا