🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

الحکایه و التمثیل : مگر آن گربه در بریانی آویخت

(ثبت: 181754)

مگر آن گربه در بریانی آویخت

ربود از سفره بریانی و بگریخت

یکی شد تا ز پیشش ره بگیرد

مگر آن گربه را ناگه بگیرد

عزیزی آن بدید از دور ناگاه

که می‌زد گربه را آن مرد در راه

بدو گفت ای ز دل رفته قرارت

بیفتادست با این گربه کارت

تو آن سگ را زن ای سگ طبع ناساز

که بریانی ستاند گربه را باز

زهی خوش با سگی تازی نشسته

بپیش سگ بدمسازی نشسته

بپیش سگ بسوزن دادن آیند

چو سوزن داده شد تیغ آزمایند

بکار سگ بسی گردی تو شیری

هنوز این سگ نیاوردست سیری

تو سگ را بند کن روزی نهاست

که گردن بستهٔ با سگ گشادست

فرو ماندی همی چون مبتلایی

که چون قوتی بدست آری ز جایی

تو بر رزاق ایمن باش آخر

صبوری ورز وساکن باش آخر

ز کافر می‌نگیرد رزق خود باز

کجا گیرد ز مرد پر خرد باز

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا