🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

بخش ۱۳۸ – در بیان آنکه چون سالک خلیع العذار در مشتهیات نفس و آرزوهای طبع افتاد علامت بعد و امارت طرد اوست از ساحت قرب

(ثبت: 161109)

پی به مقصود کی برد سالک

نا شده نفس خویش را هالک

دل چو در نفس و وایه او بست

گشت ازان وایه پایه او پست

می خورد می چرد بهایم وار

می برد می درد سبع کردار

بر رخش باب قرب مسدود است

وز حریم حضور مطرود است

می نهد پا برون ز حد حقوق

عاشق است او حظوظ چون معشوق

بر حقوق اقتصار ننماید

ره به کسب حظوظ پیماید

هر چه باشد بدان حیات منوط

یا قوام بدن بدان مربوط

از ضرورات نفس دارندش

وز حقوق بدن شمارندش

هست بی آن بقای نفس محال

ترک آن را بکل مبند خیال

وانچه زاید بود بر این مقدار

ز آرزوهای نفس بد کردار

نفس را باشد از قبیل حظوظ

هر که مرد است ازان بود محفوظ

چون حقوقی بود طعام و شراب

نور زاید ازان و صدق و صواب

فعل خیرات و ترک محظورات

واندر این فعل ترک صبر و ثبات

ور حظوظی بود معاذالله

آید از وی نتیجه های تباه

ظلمت و غفلت و فساد و فجور

ریبت و غیبت و عناد و غرور

بر حقوق اقتصار کردن به

ترک حظ اختیار کردن به

سالها هر چه خواستی کردی

عمرها هر چه خواستی خوردی

چیست آخر ازان ذخیره تو

جز دل تار و نفس تیره تو

دو سه روزی لبی به دندان گیر

راه مردان و ارجمندان گیر

بهر نای گلو و طبل شکم

چند باشی به جنگ غصه دژم

نای خالی به است و طبل تهی

چند در نای و طبل لقمه نهی

تا تو این نای را نسازی تنگ

نشوی در جهان بلند آهنگ

تا بر این طبل تازه باشد پوست

نرسد صیت تو به دشمن و دوست

پیش ازان کت اجل بگیرد نای

بزنی طبل ازین سپنج سرای

شو علم در فنا و فقر و قدم

نه به ملک قدم به طبل و علم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا