🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

بخش ۵۶ – قطعه : چو بر حدود یار حبیب بگذشتم

(ثبت: 167471)

چو بر حدود یار حبیب بگذشتم

که کرده بود خرابش جهان زبیبا کی

مجاوران دیار خراب را دیدم

در آن خرابه خراب و شکسته و باکی

به خاک راهگذار حبیب می گفتم

که ای غلام تو آب حیات در پاکی

کجا شدت گل این باغ شمع این مجلس؟

کجا شد آن طرب و عیش و آن طربناکی؟

بسی ازاین کلمات و حدیث رفت و نبود

در آن منازل خاکی به جز صدا حاکی

مرا که منزل آن ماه بود در دل و چشم

نبوده هیچ تعلق به منزل خاکی

زمان زمان به دل و چشم خویش می گفتم

ابا منازل سلمی و این سلماکی؟

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا