🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

بخش ۵ – نزدیک شدن مرگ فیلقوس و به حضور خواستن اسکندر

(ثبت: 161951)

سکندر چو ز آلایش جهل پاک

شد از علم یونانیان بهره‌ناک،

ز ناسازی روزگار شموس

نگونسار شد دولت فیلقوس

درین وحشت آباد پر قال و قیل

به گوش آمدش بانگ طبل رحیل

فرستاد پیش ارسطو کسی

ستایشگری کرد با او بسی

بدو گفت کای کوه فر و شکوه!

سر دین‌پرستان دانش پژوه!

مرا بازوی عمر سستی گرفت

تنم کسوت نادرستی گرفت

بیا، زود همراه شاگرد خویش!

پذیرندهٔ کرد و ناکرد خویش

که بر کار عمر اعتمادی نماند

وز این بند امید گشادی نماند

ارسطو چو زین قصه آگاه شد،

به آن قبلهٔ ملک همراه شد

رخ آورد در خدمت فیلقوس

سرافراخت از دولت پای‌بوس

ملک فیلقوس آن شه سرفراز

به روی سکندر چو شد دیده‌باز

حکیمان آن ناحیت را بخواند

طفیل سکندر به مجلس نشاند

بفرمود تا از پی آزمون

بپرسندش از مشکلات فنون

ز هر نکته کردند او را سؤال

برون آمد از عهدهٔ قیل و قال

به انصاف گردن برافراشتند

به تحسین او بانگ برداشتند

چو شد واقف حال او فیلقوس

بر اهل ممالک، چه روم و چه روس

دگرباره دادش به شاهی رواج

بدو کرد تسلیم اورنگ و تاج

همه سرکشان خاک راهش شدند

سلاح‌آوران سپاهش شدند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا