🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

بخش ۷۸ – بزم آرائی جمشید : ملک گفتا مباد ای صبح اصحاب

(ثبت: 167493)

ملک گفتا مباد ای صبح اصحاب

کزین معنی شود خورشید در تاب!

تو چون روز از چه کردی راز پیدا

دریدی پرده همچون صبح شیدا

ملک پر کینه شد از گفت مهراب،

به نزد افسر آمد رفته در تاب

گمان می برد کو رنجیده باشد

ز مهر جم دلش گردیده باشد

چو دید از دور جم را پیش خود خواند

بر تخت خودش نزدیک بنشاند

بدو گفت: «ای پسر چونی؟ کجایی؟

چه شد کز ما جدایی می نمایی؟

به دیدار تو هستیم آرزومند

به گفتار تو مب باشیم خرسند

نداری با هواداران ارادت

مگر در چین چنین بوده ست عادت؟

ملک روی زمین بوسید و برخاست

به هر وجهی ز بانو عذرها خواست

ز ساقی جام جان افروز می خواست

به ناز و نوش مجلس را بیاراست

به مجلس شکر و شهناز را خواند

حریفان خوش دمساز را خواند

چو مجلس گرم گشت از آتش می

شکر در اهل خود زد آتش نی

ملک را یاد آن شب آتش افروخت

به شهناز این رباعی را در آموخت

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا