🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

بخش ۹۵ – حکایت عاشق و معشوقی که شب در خلوتی نشسته بودند و در بر همه اغیار بسته ناگاه غلام آن عاشق که باریک نام داشت حلقه بر در زد عاشق گفت کیست گفت منم غلام تو باریک عاشق گفت باز گرد که اگر در باریکی مویی شده ای امشب تو را درین خلوت گنجایی نیست

(ثبت: 161066)

مبتلایی به عشق بدخویی

داشت باریک نام هندویی

بعد عمری شبی ز بخت بلند

آمد آن صید وحشی اش به کمند

بود با او به هم خوش و خندان

کامد آواز حلقه بر سندان

کیست گفتار درین شب تاریک

گفت کمتر غلام تو باریک

گفت روز کز کمال نزدیکی

گر چه مویی شوی ز باریکی

نیست امکان آنکه ره یابی

زین در آن به که روی برتابی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا