🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

شمارهٔ ۴۶ – در عزلت : شاکرم از عزلتی که فاقه و فقر است

(ثبت: 163585)

شاکرم از عزلتی که فاقه و فقر است

فارغم از دولتی که نعمت و ناز است

خون ز رگ آرزو براندم و زین روی

رفت ز من آن تبی کز آتش آز است

بر قد همت قبای عزله بریدم

گرچه به بالای روزگار دراز است

تا کی جوئی طراز آستی من

نیست مرا آستین چه جای طراز است

دور فلک را به گرد من نرسد وهم

گرچه مهندس نهاد و شعوذه باز است

من به صفت کدخدای حجرهٔ رازم

شکل فلک چیست حلقهٔ در راز است

دهر نه جای من است بگذرم از وی

مسکن زاغان نه آشیانهٔ باز است

از تک و تازم ندامت است که آخر

نیستی است آنچه حاصل تک و تاز است

آقچهٔ زر گر هزار سال بماند

عاقبتش جای هم دهانه گاز است

خواه ظلم پاش خواه نور گزین پس

دیدهٔ خاقانی از زمانه فراز است

کار من آن به که این و آن نه طرازند

کانکه مرا آفرید کار طراز است

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا