🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۲۶ : در عشق تو عقل سرنگون گشت

(ثبت: 180322)

در عشق تو عقل سرنگون گشت

جان نیز خلاصهٔ جنون گشت

خود حال دلم چگونه گویم

کان کار به جان رسیده چون گشت

بر خاک درت به زاری زار

از بس که به خون بگشت خون گشت

خون دل ماست یا دل ماست

خونی که ز دیده‌ها برون گشت

درمان چه طلب کنم که عشقت

ما را سوی درد رهنمون گشت

آن مرغ که بود زیرکش نام

در دام بلای تو زبون گشت

لختی پر و بال زد به آخر

از پای فتاد و سرنگون گشت

تا دور شدم من از در تو

از ناله دلم چو ارغنون گشت

تا قوت عشق تو بدیدم

سرگشتگیم بسی فزون گشت

تا درد تو را خرید عطار

قد الفش بسان نون گشت

عطار که بود کشتهٔ تو

دریاب که کشته‌تر کنون گشت

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا