🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۳۷ : آتش عشق تو دید صبرم و سیماب شد

(ثبت: 162699)

آتش عشق تو دید صبرم و سیماب شد

هستی من آب گشت، آب مرا آب شد

از تف عشق تو دل در کف سودا فتاد

سوخته چون سیم گشت، کشته چو سیماب شد

سوخت مرا عشق تو جان به حق النار برد

کوره عجب گرم بود سوخته پرتاب شد

دوش گرفتم به گاز نیمهٔ دینار تو

چشم تو با زلف گفت، زلف تو در تاب شد

شب همه مهتاب و من کردم سربازیی

بس که سر شبروان، در شب مهتاب شد

هم به پناه رخت نقب زدم بر لبت

باک نکردم که صبح آفت نقاب شد

این چه حدیث است باز من که و عشق تو چه

خاصه وفا در جهان گوهر نایاب شد

چیست به دیوان عشق حاصل کارم جز آنک

عمر سبک پای گشت، بخت گران خواب شد

هستی خاقانی است غارت عشق ای دریغ

هرچه شبان پرورید روزی قصاب شد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا