🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۴۶۳ : شاگرد تو می باشم گر کودن و کژپوزم

(ثبت: 194560)

شاگرد تو می باشم گر کودن و کژپوزم

تا زان لب خندانت یک خنده بیاموزم

ای چشمه آگاهی شاگرد نمی‌خواهی

چه حیله کنم تا من خود را به تو دردوزم

باری ز شکاف در برق رخ تو بینم

زان آتش دهلیزی صد شمع برافروزم

یک لحظه بری رختم در راه که عشارم

یک لحظه روی پیشم یعنی که قلاوزم

گه در گنهم رانی گه سوی پشیمانی

کژ کن سر و دنبم را من همزه مهموزم

در حوبه و در توبه چون ماهی بر تابه

این پهلو و آن پهلو بر تابه همی‌سوزم

بر تابه توام گردان این پهلو و آن پهلو

در ظلمت شب با تو براقتر از روزم

بس کن همه تلوینم در پیشه و اندیشه

یک لحظه چو پیروزه یک لحظه چو پیروزم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا