🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۵۰۸ : سفر کردم به هر شهری دویدم

(ثبت: 194648)

سفر کردم به هر شهری دویدم

به لطف و حسن تو کس را ندیدم

ز هجران و غریبی بازگشتم

دگرباره بدین دولت رسیدم

از باغ روی تو تا دور گشتم

نه گل دیدم نه یک میوه بچیدم

به بدبختی چو دور افتادم از تو

ز هر بدبخت صد زحمت کشیدم

چه گویم مرده بودم بی‌تو مطلق

خدا از نو دگربار آفریدم

عجب گویی منم روی تو دیده

منم گویی که آوازت شنیدم

بهل تا دست و پایت را ببوسم

بده عیدانه کامروز است عیدم

تو را ای یوسف مصر ارمغانی

چنین آیینه روشن خریدم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا