🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۶۸۹ : صد بار مردم ای جان وین را بیازمودم

(ثبت: 195006)

صد بار مردم ای جان وین را بیازمودم

چون بوی تو بیامد دیدم که زنده بودم

صد بار جان بدادم وز پای درفتادم

بار دگر بزادم چون بانگ تو شنودم

تا روی تو بدیدم از خویش نابدیدم

ای ساخته چو عیدم وی سوخته چو عودم

دامی است در ضمیرم تا باز عشق گیرم

آن باز بازگونه چون مرغ درربودم

ای شعله‌های گردان در سینه‌های مردان

گردان به گرد ماهت چون گنبد کبودم

آن ساعت خجسته تو عهدها ببسته

من توبه‌ها شکسته بودم چنانک بودم

عقلم ببرد از ره کز من رسی تو در شه

چون سوی عقل رفتم عقلم نداشت سودم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا