🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۷۰۸ : ای گوش من گرفته تویی چشم روشنم

(ثبت: 195044)

ای گوش من گرفته تویی چشم روشنم

باغم چه می بری چو تویی باغ و گلشنم

عمری است کز عطای تو من طبل می خورم

در سایه لوای کرم طبل می زنم

می مالم این دو چشم که خواب است یا خیال

باور نمی‌کنم عجب ای دوست کاین منم

آری منم ولیک برون رفته از منی

چون ماه نو ز بدر تو باریک می تنم

در تاج خسروان به حقارت نظر کنم

تا شوق روی توست مها طوق گردنم

با ماهیان ز بحر تو من نزل می خورم

با خاکیان ز رشک تو چون آب و روغنم

گر چه ز بحر صنعت من آب خوردنی است

چون ماهیم نبیند کس آب خوردنم

گر ناخن جفا بخراشد رگ مرا

من خوش صدا چو چنگ ز آسیب ناخنم

خود پی ببرده‌ای تو که رگ دار نیستم

گر می جهد رگی بنما تاش برکنم

گفتی چه کار داری بر نیست کار نیست

گر نیست نیستم ز چه شد نیست مسکنم

نفخ قیامتی تو و من شخص مرده‌ام

تا جان نوبهاری و من سرو و سوسنم

من نیم کاره گفتم باقیش تو بگو

تو عقل عقل عقلی و من سخت کودنم

من صورتی کشیدم جان بخشی آن توست

تو جان جان جانی و من قالب تنم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا