🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۷۳ : ز صبا سنبل او دوش به هم بر می‌شد

(ثبت: 166803)

ز صبا سنبل او دوش به هم بر می‌شد

وز نسیمش همه آفاق معطر می‌شد

ز سواد شکن زلف به هم بر شده‌اش

دیدم احوال جهانی که به هم بر می‌شد

ز دل و دیده نمی‌رفت خیالت که مرا

با دل و دیده خیال تو برابر می‌شد

دهن از یاد تو چون غنچه معطر می‌گشت

سینه از مهر تو چون صبح منور می‌شد

آهم از سینه، چو عیسی، به فلک بر می‌رفت

اشکم از دیده، چو قارون به زمین برمی‌شد

بنشستم که فراقت به قلم شرح دهم

شرح می دادم و طومار به خون تر می‌شد

به گلم پای فرو رفته، چندانکه زغم

می‌زدم دست به سر پای فروتر می‌شد

روز اول که سر زلف تو را سلمان دید

دید ‌کش جان و دل و دیده در آن سر می‌شد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا