🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۸۰ : کسی که قصه درد مرا نمی‌داند

(ثبت: 166810)

کسی که قصه درد مرا نمی‌داند

ز لوح چهره من یک به یک فرو خواند

حدیث شوق به طومار گر فرو خوانم

بجان دوست که طومار سر بپیچاند

بیا که مردم چشمم سرشک گلگون را

به جست و جوی تو هر سو چو آب می‌راند

نگویمت: به تو می‌ماند از عزیزی عمر

که عمر اگرچه عزیز است، هم نمی‌ماند

به آروزی خیال توام خوش آمد خواب

گر آب دیده من بر منش نشوراند

به آب دیده بگردانم از جفای تو دل

که آب دیده من سنگ را بگرداند

گرفت دیده من آب و دل در آن آتش

که گر خیال تو آید کجاش بنشاند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا