🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۸۷۰ : ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان

(ثبت: 195357)

ای نفس چو سگ آخر تا چند زنی دندان

وز کبر کسان رنجی و اندر تو دو صد چندان

گریانی و پرزهری با خلق چه باقهری

مانند سر بریان گشته که منم خندان

من صوفی باصوفم من آمر معروفم

چون شحنه بود آن کس کو باشد در زندان

معذوری خود دیده در خویش ترنجیده

عذر دگران خواهد از باب هنرمندان

بر دانش و حال خود تأویل کنی قرآن

وان گاه هم از قرآن در خلق زنی سندان

آب حیوان یابی گر خاک شوی ره را

وز باد و بروت آیی در نار تو دربندان

بگریز از این دربند بر جمله تو در دربند

جز شمس حق تبریز سلطان شکرقندان

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا