🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۸۷ : ای من غلام روی تو تا در تنم باشد نفس

(ثبت: 167714)

ای من غلام روی تو تا در تنم باشد نفس

درمان من در دست تست آخر مرا فریاد رس

در داستان عشق تو پیدا نشان عشق تو

در کاروان عشق تو عالم پر از بانگ جرس

نیکو بشناسم ز زشت در عشقت ای حورا سرشت

ار بی تو باشم در بهشت آید به چشمم چون قفس

از نزدت ار فرمان بود جان دادنم آسان بود

دارم ز تو تا جان بود در دل هوا در جان هوس

چشم بسان لاله‌ها اشکم بسان ژاله‌ها

هر ساعت از بس ناله‌ها بر من فرو بندد نفس

ای بت شمن پیشت منم جانم تویی و تن منم

گر کافرم گر مومنم محراب من روی تو بس

هر چند بی گاه و به گه کمتر کنی بر من نگه

زین کرده باشم سال و مه میدان عشقت را فرس

گر حور جنت فی‌المثل آید بر من با حلل

من بر تو نگزینم بدل جز تو نخواهم هیچ‌کس

پرهیزم از بدگوی تو زان کمتر آیم سوی تو

پس چون کنم کان کوی تو یک دم نباشد بی عسس

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا