🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۸۸۴ : آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن

(ثبت: 195384)

آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن

بر سینه ما بنشین ای جان منت مسکن

سرمست شدم ای جان وز دست شدم ای جان

ای دوست خمارم را از لعل لبت بشکن

ای ساقی هر نادر این می ز چه خم داری

من بنده ظلم تو از بیخ و بنم برکن

هم پرده من می در هم خون دلم می خور

آخر نه تویی با من شاباش زهی ای من

از دوست ستم نبود بر مست قلم نبود

جز عفو و کرم نبود بر مست چنین مسکن

از معدن خویش ای جان بخرام در این میدان

رونق نبود زر را تا باشد در معدن

با لعل چو تو کانی غمگین نشود جانی

در گور و کفن ناید تا باشد جان در تن

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا