🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۸۹۵ : بفریفتیم دوش و پرندوش به دستان

(ثبت: 195406)

بفریفتیم دوش و پرندوش به دستان

خوردم دغل گرم تو چون عشوه پرستان

دی عهد نکردی بروم بازبیایم

سوگند نخوردی که بجویم دل مستان

گفتی که به بستان بر من چاشت بیایید

رفتی تو سحرگاه و ببستی در بستان

ای عشوه تو گرمتر از باد تموزی

وی چهره تو خوبتر از روی گلستان

دانی که دغل از چو تو یاری به چه ماند

در عین تموزی بجهد برق زمستان

گر زانک تو را عشوه دهد کس گله کم کن

صد شعبده کردی تو یکی شعبده بستان

بر وعده مکن صبر که گر صبر نبودی

هرگز نرسیدی مدد از نیست بهستان

ور نه بکنم غمز و بگویم که سبب چیست

زان سان که تو اقرار کنی که سبب است آن

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا