🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۸۹۹ : دل خون خواره را یک باره بستان

(ثبت: 195414)

دل خون خواره را یک باره بستان

ز غم صدپاره شد یک پاره بستان

بکن جان مرا امروز چاره

وگر نی جان از این بیچاره بستان

همه شب دوش می گفتم خدایا

که داد من از آن خون خواره بستان

دل سنگین او چون ریخت خونم

تو خون من ز سنگ خاره بستان

به دست دل فرستادم دو سه خط

یکی خط را از آن آواره بستان

در آن خط صورت و اشکال عشق است

برای عبرت و نظاره بستان

دلم با عشق هم استاره افتاد

نخواهی جرم از استاره بستان

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا