🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۹۴۱ : مهره‌ای از جان ربودم بی‌دهان و بی‌دهان

(ثبت: 195496)

مهره‌ای از جان ربودم بی‌دهان و بی‌دهان

گر رقیب او بداند گو بدان و گو بدان

سر او را نقش کردم نقش کردم نقش کرد

هر که خواهد گو بخوان و گو بخوان و گو بخوان

پیش منکر می شدم من نیستم من نیستم

هستم اکنون در میان و در میان و در میان

گر تو گویی کو درستی کو درستی کو گواه

در شکست من بیان و صد بیان و صد بیان

اشک چشمم بس گواه و بس گواه و بس گواه

رنگ رویم بس نشان و بس نشان و بس نشان

نک نشان لاله رویی لاله رویی لاله‌ای

بر رخ من زعفران و زعفران و زعفران

جز صلاح الدین نداند این سخن را این سخن

من غلام زیرکان و زیرکان و زیرکان

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا