🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۹۹۳ : هیچ باشد که رسد آن شکر و پسته من

(ثبت: 195601)

هیچ باشد که رسد آن شکر و پسته من

نقل سازد جهت این جگر خسته من

دست خود بر سر من مالد از روی کرم

که تو چونی هله ای بی‌دل و پابسته من

سر گران گشته از آن باده بی‌ساغر من

زعفران کشته بدین لاله بررسته من

زخم بر تار تو اندرخور خود چون رانم

ای گسسته رگت از زخمه آهسته من

چون تنم جان نشود زان ابدی آب حیات

چون دلم برنجهد زان بت برجسته من

هله ای طیف خیالش بنشین و بشنو

یک زمانی سخن پخته به نبشته من

چون مه چارده شب را تو برآرای به حسن

ای به شب‌ها و سحرها به دعا جسته من

چند صف‌ها بشکستی و بدیدی همه را

هیچ دیدی تو صفی چون صف اشکسته من

لاله زار و چمن ار چه که همه ملک وی است

هوس و رغبت او بین تو به گلدسته من

لب ببند و قصص عشق به گوش او گوی

که حریص آمد بر گفتن پیوسته من

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا