🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۱۳۹ : والله ملولم من کنون از جام و سغراق و کدو

(ثبت: 195891)

والله ملولم من کنون از جام و سغراق و کدو

کو ساقی دریادلی تا جام سازد از سبو

با آنچ خو کردی مرا اندرمدزد آن ده مها

با توست آن حیله مکن این جا مجو آن جا مجو

هر بار بفریبی مرا گویی که در مجلس درآ

هر آرزو که باشدت پیش آ و در گوشم بگو

خوش من فریب تو خورم نندیشم و این ننگرم

که من چو حلقه بر درم چون لب نهم بر گوش تو

من بر درم تو واصلی حاتم کف و دریادلی

بالله رها کن کاهلی می‌ریز چون خون عدو

تا هوش باشد یار من باطل شود گفتار من

هر دم خیالی باطلی سر برزند در پیش او

آن کز میت گلگون بود یا رب چه روزافزون بود

کز آب حیوان می‌کند آن خضر هر ساعت وضو

از آسمان آمد ندا کای بزمتان را ما فدا

طوبی لکم طوبی لکم طیبوا کراما و اشربوا

سقیا لهذا المفتتح القوم غرقی فی الفرح

زین سو قدح زان سو قدح تا شد شکم‌ها چارسو

کس را نماند از خود خبر بربند در بگشا کمر

از دست رفتیم ای پسر رو دست‌ها از ما بشو

من مست چشم شنگ تو و آن طره آونگ تو

کز باده گلرنگ تو وارسته‌ایم از رنگ و بو

خامش کن کز بیخودی گر های و هویی می‌زدی

این جا به فضل ایزدی نی های می گنجد نه هو

می‌گشته‌ام بی‌هوش من تا روز روشن دوش من

یک ساعتی ساران کو یک ساعتی پایان کو

ای شمس تبریزی بیا ای جان و دل چاکر تو را

گر چه نبشتی از جفا نام مرا بر آب جو

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا