🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۲۹۹ : سراندازان همی‌آیی ز راه سینه در دیده

(ثبت: 196207)

سراندازان همی‌آیی ز راه سینه در دیده

فسونگرم می‌خوانی حکایت‌های شوریده

به دم در چرخ می‌آری فلک‌ها را و گردون را

چه باشد پیش افسونت یکی ادراک پوسیده

گناه هر دو عالم را به یک توبه فروشویی

چرایی زلت ما را تو در انگشت پیچیده

تو را هر گوشه ایوبی به هر اطراف یعقوبی

شکسته عشق درهاشان قماش از خانه دزدیده

خرامان شو به گورستان ندایی کن بدان بستان

که خیز ای مرده کهنه برقص ای جسم ریزیده

همان دم جمله گورستان شود چون شهر آبادان

همه رقصان همه شادان قضا از جمله گردیده

گزافه این نمی‌لافم خیالی بر نمی‌بافم

که صد ره دیده‌ام این را نمی‌گویم ز نادیده

کسی کز خلق می‌گوید که من بگریختم رفتم

صدق گو گر گریبانش پس پشت است بدریده

خمش کن بشنو ای ناطق غم معشوق با عاشق

که تا طالب بود جویان بود مطلب ستیزیده

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا