🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۳۶ : گفتم از عشقش مگر بگریختم

(ثبت: 167763)

گفتم از عشقش مگر بگریختم

خود به دام آمد کنون آویختم

گفتم از دل شور بنشانم مگر

شور ننشاندم که شور انگیختم

بند من در عشق آن بت سخت بود

سخت‌تر شد بند تا بگسیختم

عاشقان بر سر اگر ریزند خاک

من به جای خاک آتش ریختم

بر بناگوش سیاه مشک رنگ

از عمش کافور حسرت بیختم

عاجزم با چشم رنگ آمیز او

گر چه از صد گونه رنگ آمیختم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا