🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۳۸۳ : عشق تو از بس کشش جان آمده

(ثبت: 196373)

عشق تو از بس کشش جان آمده

کشتگانت شاد و خندان آمده

جان شکرخای است لیکن از توش

شکری دیگر به دندان آمده

دوش دیدم صورت دل را چنانک

باز خوش بر دست سلطان آمده

صید کرده جان هر مشتاق را

پر پرخون سوی جانان آمده

جمله جان‌ها سوی تو آید بود

یک جوی زر جانب کان آمده

گفتمش از عاشقان این خون ز چیست

ای تو از عشاق و رندان آمده

گفت خون باشد زبان عاشقی

عشق را خون است برهان آمده

بوی مشک و بوی ریحان لطف ماست

راست گویم نور یزدان آمده

درد درد شمس تبریزی مرا

لحظه لحظه گنج درمان آمده

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا