🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۴۸۲ : ای که لب تو چون شکر هان که قرابه نشکنی

(ثبت: 196570)

ای که لب تو چون شکر هان که قرابه نشکنی

وی که دل تو چون حجر هان که قرابه نشکنی

عشق درون سینه شد دل همه آبگینه شد

نرم درآ تو ای پسر هان که قرابه نشکنی

هر که اسیر سر بود دانک برون در بود

خاصه که او بود دوسر هان که قرابه نشکنی

آن صنم لطیف تو گر چه که شد حریف تو

دست به زلف او مبر هان که قرابه نشکنی

تا نکنی شناس او از دل خود قیاس او

او دگر است و تو دگر هان که قرابه نشکنی

چونک شوی تو مست او باده خوری ز دست او

آن نفسی است باخطر هان که قرابه نشکنی

مست درون سینه‌ها بر سر آبگینه‌ها

نیک سبک تو برگذر هان که قرابه نشکنی

حق چو نمود در بشر جمع شدند خیر و شر

خیره مشو در این خبر هان که قرابه نشکنی

یا تبریز شمس دین گر چه شدی تو همنشین

تا تو نلافی از هنر هان که قرابه نشکنی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا