🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۵۴۷ : شدم از دست یک باره ز دست عشق تا دانی

(ثبت: 196697)

شدم از دست یک باره ز دست عشق تا دانی

در این مستی اگر جرمی کنم تا رو نگردانی

زهی پیدای ناپیدا پناه امشب و فردا

زهی جانم ز تو شیدا زهی حال پریشانی

ز زلف جعد چون سلسل بشد این حال من مشکل

میان موج خون دل مرا تا چند بنشانی

چو آرم پیش تو زاری بهانه نو برون آری

زهی شنگی و طراری زهی شوخی و پیشانی

زبان داری تو چون سوسن نمایی آب را روغن

چرا بیگانه ای با من چو تو از عین خویشانی

زهی مجلس زهی ساقی زهی مستان زهی باده

زهی عشاق دل داده زهی معشوق روحانی

شراب عشق تو آنگه جهان حسن بر جاگه

جمال روی تو آنگه کند جان کسی جانی

بکرده روح را حق بین خداوندی شمس الدین

ز تبریز نکوآیین به قدرت‌های ربانی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا