🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۶۵ : دل به حسرت ز سر کوی کسی می‌آید

(ثبت: 189872)

دل به حسرت ز سر کوی کسی می‌آید

مرغی از سدره به کنج قفسی می‌آید

شکری چند بخواه از لب شیرین دهنان

تا بدانی که چه‌ها بر مگسی می‌آید

در ره عشق پی ناله دل باید رفت

زان که رهرو به صدای جرسی می‌آید

می‌روم گریه‌کنان از سر کویی کانجا

عاشقی می‌رود و بوالهوسی می‌آید

کردیم مست به نوعی که ندانم امشب

شحنه‌ای می‌گذرد یا عسسی می‌آید

نفسی با تو به از زندگی جاوید است

وین میسر نشود تا نفسی می‌آید

تو ستم پیشه برآنی که ستانی همه عمر

من در اندیشه که فریادرسی می‌آید

در گذرگاه تو ای چشم و چراغ همه شهر

دل شهری ز پی ملتمسی می‌آید

گر نه در راه تو گم کرد فروغی دل را

پس چرا بر سر این راه بسی می‌آید

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا