🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۷۰۰ : ز هر چیزی ملول است آن فضولی

(ثبت: 197002)

ز هر چیزی ملول است آن فضولی

ملولش کن خدایا از ملولی

به قاصد تا بیاشوبد بجنگد

بدو گفتم ملولی هست گولی

بخورد آن بازی من خشمگین شد

مرا گفتا خمش دیوانه لولی

نگوید هیچ را بد مرد این راه

مبین بد هیچ را ور نی تو غولی

بگفتم عین انکار تو بر من

نه بد دیدن بود یا بی‌حصولی

مرا گفت او تناقض‌های بینا

بود از مصلحت نه از بی‌اصولی

محالی گر بگوید مرد کامل

تو عین حال دانش ای حلولی

گهی درد که داند گه بدوزد

گهی شاهی کند گاهی رسولی

به تأویلات تو او درنگنجد

که تو هستی فصولی او اصولی

ز خود منگر در او از خود برون آ

که بر بی‌حد ندارد حد شمولی

خمش ای نفس تازی هم بگویم

دوباره لا تقولی لا تقولی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا