🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۷۲۶ : ای دیده ز نم زبون نگشتی

(ثبت: 197054)

ای دیده ز نم زبون نگشتی

وی دل ز فراق خون نگشتی

وی عقل مگر تو سنگ جانی

چون مایه صد جنون نگشتی

این یک هنرت هزار ارزد

کز عشق به هر فسون نگشتی

لیک از تو شکایت است دل را

کز ناله چو ارغنون نگشتی

ز اندیشه دوست بو نبردی

ز اندیشه خود فزون نگشتی

زان گرم نگشته‌ای ز خورشید

کز خانه تن برون نگشتی

چون گردش آفتاب دیدی

ماننده ذره چون نگشتی

چون آب حیات خضر دیدی

چون صافی و آبگون نگشتی

مرغ زیرک به پای آویخت

شکر است که ذوفنون نگشتی

زان درس جماد علم آموخت

تو مردم یعلمون نگشتی

شمس تبریز جان جان‌ها

ز اول بده ای کنون نگشتی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا