🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۷۶۵ : آن شمع چو شد طرب فزایی

(ثبت: 197130)

آن شمع چو شد طرب فزایی

پروانه دلان به رقص آیی

چون جان برسد نه تن بجنبد

جان آمد از لحد برآیی

چون بانگ سماع در که افتاد

ای کوه گران کم از صدایی

کاین باد بهار می‌رساند

رقصانی شاخ را صلایی

در ذره کجا قرار ماند

خورشید به رقص در سمایی

هم آتش و دود گشته پیچان

از آتش روی جان فزایی

ماهی صنما ز روح بی‌جسم

شوخی شکری یکی بلایی

گه کوته و گه دراز گشتیم

با سایه صورت همایی

هم بر لب دوست مست گشتیم

نالان شده مست همچو نایی

بر باد سوار همچو کاهیم

اندر جولان ز کهربایی

چون پشه ز خون خویش مستیم

وز دیگ جگر دلا ابایی

اندر خلوت به هوی هویی

در جمعیت به های هایی

در صورت بنده کمینیم

در سر صفت یکی خدایی

این داد خدیو شمس تبریز

بی کبر ولیک کبریایی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا