🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۷۸ : چو شمعم در غمت سوزان و اشک از دیده می‌بارم

(ثبت: 166908)

چو شمعم در غمت سوزان و اشک از دیده می‌بارم

به روزم مرده از هجران و شب را زنده می‌دارم

چو شبنم هستم امروز از هوا افتاده در کویت

الا ای آفتاب من بیا از خاک بردارم

خیال طاق ابروی تو در محراب می‌بینم

وگرنه من به مشتی خاک هرگز سر فرو نارم

به عکس بخت من پیوسته بیدار است چشم من

دریغ از بخت من بودی به جای چشم بیدارم

مرا جان داد عشق یار و می‌خواهم که این جان را

ز راه جان سپاری هم به عشق یار بسپارم

سهی سرورم که بر کار همه کس سایه می‌دارد

ز من کاری نمی‌آید که آرد سایه بر کارم

برش چون سایه سلمان را اگر چه پست شد پایه

مرا این سربلندی بس که من افتاده یارم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا